.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۶→
خلاصه انقدر اون شب خندیدیم وچرت وپرت گفتیم که وقتی داشتیم می رفتیم بخوابیم دل درد گرفته بودیم ازخنده!
*******************
- نیکا من یه دیقه برم بیرون برمی گردم.
- کدوم گوری می خوای بری؟
- دست به آب!
نیکا باتعجب گفت:دست به آب؟!مگه قبل از اینکه بیایم دانشگاه نرفتی؟!
- رفتم اما خب دستشوییه دیگه.زبون آدمیزاد حالیش نیست که بهش بگیم کی بیاد کی نیاد!
نیکا خندیدوگفت:آخه تو خودت زبون آدمیزاد حالیته که دستشوییت بخواد حالیش باشه؟
بهش چشم غره رفتم وگفتم:رو آب بخندی!
نیکا بعداز اینکه یه دل سیر خندید،روکرد به من و گفت:خره الان حسینی میاد سر کلاس!توتا بری
وبرگردی،اومده...پوستت و میکَنه بازم دیر کنی.
همون طور که به سمت در کلاس می رفتم،گفتم:تونمی خواد نگران من باشی. کارم و زود انجام میدم میام.فکر کردی همه مثل خودت لاک پشتن؟!
واز کلاس خارج شدم و به حالت دو خودم و رسوندم به دستشویی دانشگاه.
خوب نگاه کردم ببینم دستشویی زنونه کدومه چون خاطره بد داشتم...یه بار رفته بودیم رستوران،منم خب دستشوییم گرفت،رفتم دستشویی...خلاصه باآرامش خاطر کارم و کردم و اومدم بیرون.شالم و درآوردم وداشتم باخیال راحت موهام و مرتب می کردم که یهو متوجه شدم 7 جفت چشم دارن نگام می کنن.برگشتم دیدم همه مردن! یعنی اون لحظه می خواستم بزنم خودم و لت و پار کنم که انقدر خنگم!شرف مرفم رفت کف پام.
ازاون به بعدهم هروقت می خوام برم دستشویی عمومی،نگاه می کنم ببینم زنونه اس یانه؟!
بعداز مطمئن شدن از زنونه بودن دستشویی وارد شدم.بعداز کلی گشتن یه دستشویی نیمه تمیزو انتخاب کردم.مرده شور دانشگاه مارو ببرن که همیشه دستشوییش کثیفه.
درو ازپشت قفل کردم و راحت وآسوده مشغول انجام کارم شدم.
بعداز چند دقیقه که کارم تموم شد،رفتم سمت دستگیره وقفل و باز کردم اما در باز نشد...ای خاک تو سرم حالا چه غلطی کنم؟!به در فشار آوردم،هلش دادم،جیغ جیغ کردم تاشاید کسی صدام و بشنوه وبیاد نجاتم بده! اما مثل اینکه تقدیر ما این بود همیشه سر زنگ حسینی دیر برسیم.
بافکر کردن به اینکه دوباره مجبورم متلکای هفته پیش حسینی رو تحمل کنم،اخمام رفت توهم! آخه یعنی چی؟در چرا یهو اینجوری شد؟!خاک توسرمسئولای دانشگاه ما!یه درو بلد نیستن درست کنن تا آدم از کارو زندگیش نیفته!اَه!!!سنگ قبر مسئولامونوباگلاب بشورم الهی!!
ازحرصم یه لگد محکم به در زدم،صدای خیلی بدی ایجاد کرد.هر از چند گاهی جیغ ودادمی کردم:
- کمک...من اینجا گیر کردم...کمک!
امادریغ از یه آدم!خب آره دیگه کدوم خری این وقت صبح دستشوییش می گیره به جز منه احمق؟!
*******************
- نیکا من یه دیقه برم بیرون برمی گردم.
- کدوم گوری می خوای بری؟
- دست به آب!
نیکا باتعجب گفت:دست به آب؟!مگه قبل از اینکه بیایم دانشگاه نرفتی؟!
- رفتم اما خب دستشوییه دیگه.زبون آدمیزاد حالیش نیست که بهش بگیم کی بیاد کی نیاد!
نیکا خندیدوگفت:آخه تو خودت زبون آدمیزاد حالیته که دستشوییت بخواد حالیش باشه؟
بهش چشم غره رفتم وگفتم:رو آب بخندی!
نیکا بعداز اینکه یه دل سیر خندید،روکرد به من و گفت:خره الان حسینی میاد سر کلاس!توتا بری
وبرگردی،اومده...پوستت و میکَنه بازم دیر کنی.
همون طور که به سمت در کلاس می رفتم،گفتم:تونمی خواد نگران من باشی. کارم و زود انجام میدم میام.فکر کردی همه مثل خودت لاک پشتن؟!
واز کلاس خارج شدم و به حالت دو خودم و رسوندم به دستشویی دانشگاه.
خوب نگاه کردم ببینم دستشویی زنونه کدومه چون خاطره بد داشتم...یه بار رفته بودیم رستوران،منم خب دستشوییم گرفت،رفتم دستشویی...خلاصه باآرامش خاطر کارم و کردم و اومدم بیرون.شالم و درآوردم وداشتم باخیال راحت موهام و مرتب می کردم که یهو متوجه شدم 7 جفت چشم دارن نگام می کنن.برگشتم دیدم همه مردن! یعنی اون لحظه می خواستم بزنم خودم و لت و پار کنم که انقدر خنگم!شرف مرفم رفت کف پام.
ازاون به بعدهم هروقت می خوام برم دستشویی عمومی،نگاه می کنم ببینم زنونه اس یانه؟!
بعداز مطمئن شدن از زنونه بودن دستشویی وارد شدم.بعداز کلی گشتن یه دستشویی نیمه تمیزو انتخاب کردم.مرده شور دانشگاه مارو ببرن که همیشه دستشوییش کثیفه.
درو ازپشت قفل کردم و راحت وآسوده مشغول انجام کارم شدم.
بعداز چند دقیقه که کارم تموم شد،رفتم سمت دستگیره وقفل و باز کردم اما در باز نشد...ای خاک تو سرم حالا چه غلطی کنم؟!به در فشار آوردم،هلش دادم،جیغ جیغ کردم تاشاید کسی صدام و بشنوه وبیاد نجاتم بده! اما مثل اینکه تقدیر ما این بود همیشه سر زنگ حسینی دیر برسیم.
بافکر کردن به اینکه دوباره مجبورم متلکای هفته پیش حسینی رو تحمل کنم،اخمام رفت توهم! آخه یعنی چی؟در چرا یهو اینجوری شد؟!خاک توسرمسئولای دانشگاه ما!یه درو بلد نیستن درست کنن تا آدم از کارو زندگیش نیفته!اَه!!!سنگ قبر مسئولامونوباگلاب بشورم الهی!!
ازحرصم یه لگد محکم به در زدم،صدای خیلی بدی ایجاد کرد.هر از چند گاهی جیغ ودادمی کردم:
- کمک...من اینجا گیر کردم...کمک!
امادریغ از یه آدم!خب آره دیگه کدوم خری این وقت صبح دستشوییش می گیره به جز منه احمق؟!
۱۹.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.